به گزارش مشرق، سعدالله زارعی طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت:
«در ظاهر وعده میدهند با زبان چرب و نرم حرف میزنند اما در عمل توطئه میکنند، تخریب میکنند، مانع از پیشرفت کارها میشوند؛ این شد آمریکا؛ این شد تجربه. حالا آمریکاییها میگویند بیائید درباره مسائل منطقه با شما صحبت کنیم. خب این تجربه به ما میگوید این کار برای ما سم مهلک است.»
«خط مذاکره و توافق با آمریکا» که عمر آن به اندازه عمر دورانی است که ملت
ایران برای دفاع از هویت، استقلال و عزت خود در یک نبرد گرم وقفهناپذیر
با سردمداران استکباری آمریکا قرار دارد، -دانسته و نادانسته- با هدف کمک
به آمریکا در این منازعه دنبال میشود.
در واقع وقتی ما با اقدامات
ضدایرانی پی در پی آمریکاییها - جمهوریخواه یا دمکرات- مواجه میشویم و
در همان حال یک عدهای راه میافتند و میگویند با مذاکره میتوانیم دشمنی
علیه خود را متوقف کنیم، در واقع به دشمن ملت ایران امکان میدهند تا
بتواند نتیجه فشار ظالمانهای که وارد کرده و خسارات فراوانی که زده است را
در پای میز مذاکره بگیرد! بنابراین خط «مذاکره و توافق» با هدف شکلدهی
به یک گفتوگوی واقعی و رسیدن به توافق دنبال نمیشود و در واقع در این بین
نه از مذاکره خبری است و نه از توافق!
متاسفانه در کشور ما به دلیل
ضعف مطالعات بنیادی و عدم پیگیری روشمند، درباره نیات، اهداف، پیامدها و
تواناییهای آمریکا- به خصوص در مواردی که به ایران مربوط میشود-
برداشتهای غلطی که با معیارهای عقلانی و واقعیت خارجی همخوان نیست، وجود
دارد و تاسفبارتر این است که همین برداشتهای نادرست مبنای سیاستگذاری
بعضی از دستگاههای حساس شده و میشود. اما درخصوص این سوءتفاهمها و
برداشتهای غلط مطالب گفتنی زیادی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره
میشود:
1- یک تصور نادرست درباره نظام جهانی و به تعبیری که برخی
دستگاههای کشور میگویند «جامعهجهانی» وجود دارد. بعضی گمان میکنند در
این ایام یک نظام جهانی منسجم وجود دارد که میتوان و باید با آن هماهنگ شد
و از طریق شرکت کردن در بازی بزرگ این نظام جهانی، امنیت و منافع و حتی
موقعیت استراتژیک خود را بدست آورد.
در بعضی از متون رسمی که پارهای از
وزارتخانههای تخصصی نظام آنها را تهیه کردهاند گفته میشود که ما
میتوانیم ابرقدرت منطقهای هم بشویم اما لازمه این کار این است که از شکل
«نظام معارض» به «نظام مکمل و مسئول» تغییر هویت بدهیم - و به تعبیر ساده
در قواعد و چارچوبهای نظام جهانی هضم شده و هویت متمایز نداشته باشیم.
در
اینجا بعضی از همین دستگاهها در این روزها مدعی شدهاند که اگر میخواهیم
به سوریه کمک کنیم باید بازی انفرادی عملیاتی «امنیت محور» را رها کرده و
در چارچوب «بازی بزرگان» - که منظورشان بازی آمریکا و روسیه است- به ایفای
نقش استراتژیک دیپلماسی محور بپردازیم.
حالا ما فرض را بر این میگذاریم که
این توصیه - خیانتبار - مشفقانه است و ما هم میخواهیم بیائیم سیاست
خارجی خود را در چارچوب- به قول آقایان - جامعه جهانی پیش ببریم؛ اولین
سوال این است که این نظام بینالمللی یا جامعه جهانی کجاست که ما برویم و
با پیوستن به آن به اهداف استراتژیک دست پیدا کنیم؟ مگر نه این است که در
هر نظام بینالمللی تعدادی ابرقدرت هستند که براساس یک سیستم معین هویت آن
نظام را تعیین میکنند و اولین شرط وجودی نظام بینالمللی تسلط داشتن بر
جهان است.
هر نظام بینالمللی یک سیستم مرکزی و یک سیستم پیرامونی دارد که
در مرکز تصمیم گرفته میشود و در پیرامون به اجرا درمیآید هر قدرت هژمون و
به عبارتی ابرقدرت - و نیز هر جامعه جهانی - باید دستکم چهارخصوصیت اصلی
را داشته باشد؛ «فیصلهدهندگی»، «اجماعسازی»، «پذیرش اخلاقی» و
«مهارسازی».
سؤال ما از آقایانی که مدعی هستند کلید حل مسائل و مشکلات
داخلی در خارج کشور است و در خارج کشور یک نظام جهانی با محوریت آمریکا
وجود دارد و هر کشوری که میخواهد امنیت و رفاه و قدرت داشته باشد باید با
آن هماهنگ باشد، این است که خب آمریکا در شرایط کنونی چند تا از این چهار
خصوصیت مهم را دارد. آمریکا در بحران اوکراین و در مقابل روسیه که به طور
یک جانبه و با قدرت نظامی «شبهجزیره کریمه» را به تصرف درآورد و هنوز هم
در تصرف دارد چه کار توانست بکند؟ آمریکا در بحران سوریه که بیش از شش سال
از لزوم تغییر سوریه و حل بحران آن حرف میزند، چند قدم توانسته است به سمت
این هدف مهم بردارد و در بحران یمن و...؟ بنابراین واضح است که آمریکا
دیگر قدرت فیصلهدهنده و تعیینکننده نیست.
در مورد اجماعسازی هم
آمریکاییها گرچه میتوانند ائتلافهایی را شکل بدهند کما اینکه درباره
عراق و به بهانه تروریزم ائتلافی را شکل دادند اما سؤال مهم این است که این
ائتلافها در این دوران چه اثری داشتهاند؟ اما در مورد عنصر اخلاقی هم که
به معنای «پذیرش مسئولیت» است، آمریکاییها در موارد متعدد و از جمله در
توافق برجام، اخلاقی عمل نکرده و با خلف وعده نشان دادند که مسئولیتپذیر
نیستند. آمریکا قدرت مهارسازی هم ندارد به این معنا که نمیتواند حرکت
دشمنان خود را متوقف کند.
به عنوان مثال آمریکا در سال 1363 ناچار شد خاک
لبنان را ترک کند و تا این زمان مشغول توطئه و هزینه برای تضعیف موقعیت و
قدرت حزبالله در لبنان است اما هماینک- به تعبیری که رئیس سازمان سیا
گفت- حزبالله به یک قدرت نظامی منطقهای تبدیل شده است. خب حالا در داخل
ایران دستگاههایی با اصرار میگویند تا ما مسائلمان را با آمریکا حل نکنیم،
نمیتوانیم در منطقه مؤثر باشیم و از مواهب اقداماتی که میکنیم در توسعه
موقعیت و نفوذ خود برخوردار شویم!
2- یکی از مباحث انحرافی که در
پارهای از دستگاههای رسمی مسئول کشور دنبال و تلاش میشود تا به عنوان یک
جمعبندی ملی درآید، مستقل دیدن عربستان و حتی بحرین است! بعضی
دستاندرکاران سیاست خارجی کشور بدون توجه به عمق وابستگی عربستان و سایر
دولتهای عربی به آمریکا- که کیسینجر آن را با این صراحت بیان کرد: سران
عربستان انبارداران ما هستند که در قبال انبارداریشان مبلغی دریافت
میکنند- میگویند اقدامات ضد ایرانی و ضد اسلامی عربستان ربطی به آمریکا و
سیاستهای آن ندارد و با سیاستهای ضد تروریستی و حقوق بشری و
دموکراسیطلبی غرب منافات دارد! و بر این اساس نتیجه میگیرند که اگر ما
میخواهیم به شرارتهای ضد ایرانی عربستان خاتمه دهیم به ناچار باید با
آمریکا وارد مذاکره شویم و به آنان بفهمانیم که ما قادریم همان کاری را که
عربستان قرار بوده برای شما انجام دهد را انجام دهیم تا آن گاه آمریکا که
از اقدامات آلسعود به ستوه آمده است! این رژیم را متقاعد کرده و ماشین
توطئهپراکنی آن علیه ایران را متوقف نماید. در اینجا اولاً فرض جدایی
سیاستهای سعودی از آمریکا و در عین حال امکان استفاده از آمریکا برای مهار
سعودی متناقض است.
خب اگر آمریکا میتواند مهار کند یعنی ارتباط آن با
رژیم سعودی قوی است و اگر ارتباط ندارد چطور میتواند مهار کند؟ واقعیت این
است که ضدیت با ایران، هیچگاه یک پروژه یا پروسه منطقهای نبوده است. بله
خصومت علیه ایران عمدتاً در منطقه شکل گرفته است ولی در طول این سالها هیچ
اقدام مهم ضد ایرانی فاقد پشتوانه حمایتی غربی نبوده است. الان کمکهای
ویژه آمریکا به عربستان در جنگ یمن از پرده برون افتاده است. آمریکاییها
از نظریه تهاجم مستقیم به جنگ نیابتی علیه ایران رسیدهاند و این نیابت در
جغرافیایی دور از مرز ایران امکانپذیر نیست.
اما در این میان باید دید در
مذاکراتی که معمولاً نکات آن از سوی طرف ایرانی برای مردم ایران و حتی
مسئولان نظام بازگو نشده، میان ظریف و کری چه گذشته است؟ آیا این القاء طرف
آمریکایی نیست که بگوید ما هم از کار عربستان ناراضی هستیم و حاضریم برای
متوقف کردن شرارت ضد ایرانی سعودی، کمک نماییم. آیا این یک نوع طراحی
شرورانه برای شکلدهی به برجام دیگری نیست تا به نام عادیسازی روابط ایران
در بین همسایگان و کشورهای اسلامی، به برچیدن دامنه نفوذ ایران در منطقه و
جهان نایل گردند؟
3- اما بخش مهمی از آنچه این روزها در بیانات
رسانهای و نامههای محرمانه رد و بدل میشود، مبتنی بر این انگارهسازی
است که مشکلات داخلی، کلید خارجی دارد و بدون آن امکان حل مشکلات معیشتی
مردم وجود ندارد. این جریان در حال طراحی یک دوگانه انحرافی «معیشت
مذاکره»، «تحریم، مقاومت» است! این جریان معتقد است باید با غالب شدن
رویکرد اجتماعی مبتنی بر مذاکره و توافق بر موانع درون سیستمی که بر
توانمندسازی داخلی و مقاومت در برابر زیادهخواهی غرب تأکید میکند، غلبه
کرد.
بر این اساس ضمن آنکه در سطوح تصمیمگیری در حال استدلال بازی است در
سطوح اجتماعی هم در حال تحریک و شکلدهی به دوگانه فریبکارانه «مذاکره-
معیشت» و «مقاومت - تحریم» است. این در حالی است که در جلسات کارشناسی
خصوصی همانها به این نکته که مشکل اصلی اقتصادی کشور ساختاری و مبتنی بر
غلط بودن شیوههای تولید و مصرف است، اذعان دارند.
حالا به فرض اینکه ما
قبول کردیم که به قول آقای روحانی از سیاست خارجی- یعنی نفوذ مؤثر
منطقهای- به اقتصاد یارانه بدهیم. خب آیا این در عمل امکانپذیر است؟ این
ایده طبعاً جدید نیست و کم نیستند کشورهایی که در سیاست خارجی به طور
صددرصد تابع سیاست خارجی آمریکا شدهاند. خب نگاه کنید به مصر، ترکیه و...
ببینید آیا الان به اقتصاد مناسبی دست پیدا کردهاند.